Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘آسمان و ریسمان’

در زندگی هر کسی دغدغه هایی وجود دارند که فرد را مجاب میکنند که برای رسیدن به آنها از هیچ تلاشی مضایقه نکند. یکی دغدغه پول دار شدن دارد ، یکی محبوب شدن ، یکی مشهور شدن ، یکی آدم شدن و …

به نظر من این دغدغه ها که از جهان بینی افراد نشأت میگیرند اساس زندگی هر فردی را تشکیل داده و اعمالی که هر انسانی در زندگیش انجام میدهد هم به همین ها بستگی دارد .

تفاوت و سرنوشت انسانها را هم همین مسئله تعیین میکند ، مثلا یکی انشتین میشود ، یکی هیتلر ، یکی سید حسن نصرالله و یکی شهرام جزایری ! اما اگر میخواهید بدانید که چرا یکی «جمال زاده» میشود لازم است مقدمه ای که ایشان قبل از ترجمه یکی از داستانهای کتابش نوشته است را بخوانید:

تقدیر خواسته که من داستان نویس باشم و خداگواه هست که به هیچ چیز دنیا حسد نمی برم مگر به یک چیز ، توضیح آنکه چه بسا ماه ها و حتی سال ها می گذرد که از آن همه کتاب و رساله ومقاله ای که شب و روز می خوانم و روز و شب نشخوار میکنم آنقدر ها لذتی نمی برم و متاثر نمی شوم که مثلا بغض بیخ گلویم را بگیرد و خود را از این دنیا بدر بیابم و ازخود بی خبر شوم و مزه لذت حقیقی را بچشم ولی هرچند به ندرت گاهی هم اتفاق می افتد که چیزی می خوانم که تمام این احوال و کیفیات را در من ایجاد می نماید . آن وقت است که حالم به کلی منقلب می گردد و قلبم به طپش می افتد و اشک در چشمانم حلقه می بندد و آرزو میکنم که ای کاش چنان فریاد بزنم که دنیا با خبر گردد و تنها در چنین مواقعی است که در خود احساس حسادت می کنم و با حسرت تمام می گویم که ای کاش من هم می توانستم چنین چیزی بنویسم .
همین امروز وقتی این داستان[1] حاضر را خواندم فورا فهمیدم که هرگز از عهده نوشتن چنین داستانی بر نخواهم آمد . آن را برای زنم و رفیقه ی زنم که حاضر بودند و خواندم و اشک تأثر را در چشمان هر دو دیدم و در ضمیر خود احساس وظیفه نمودم که لامحاله آن را به فارسی برگردانم و برای آنهایی  از هموطنانم بفرستم  که اهل ذوق و شوق و صاحب دلند و با عالم احساسات و عواطف سر و کار دارند ومن تنها آنها را ایرانی واقعی و بندگان محبوب خدا می دانم .

[1] داستان «طاعت و عبادت آدمی لامذهب» از کتاب آسمان و ریسمان که شرح بخشهایی از زندگی فردی است که در عین نداری و فقر با کمک انسانی مومن و زحمتکش ، تبدیل به یکی از مشهورترین جراحان فرانسه میشود.

پی نوشت : بعد از خواندن این مقدمه همان حالی را پیدا کردم که جمال زاده بعد از خواندن داستان.

Read Full Post »

احتمالا تا حالا نام آرسن لوپن به گوشتون خورده
این اسم رو بیشتر در وصف آدمهای آس و پاس و بی عرضه و کلا آویزون ! زیاد شنیدم که مثلا » فلانی خیلی آرسن لوپن هست»!
اما داستان چیز دیگریست ؛
محمد علی جمال زاده این شخصیت رو در مقدمه داستان کلاغی (به معنای شال گردن زنانه ) از کتاب «آسمان و ریسمان» اینطور معرفی کرده :
از جمله متقدمین همین گروه نویسندگان (منظور نویسندگان داستان های پلیسی است) یکی همین موریس لوبلان فرانسوی است که بهترین کتاب ها و داستان هایش شرح حال و کارهای عیار طرار زیر دستی به نام آرسن لوپن که با بابای روندگان و سرکرده ی شبروان خودمان نسیم عیار معروف لاف همسری میزند و هنچنان که رستم زابلی از مخلوقات طبع بلند فردوسی طوسی است آرسن لوپن هم آفریده ی ذهن وقاد و هوش تیز و موشکاف همین نویسنده ی فرانسوی است.

جمال زاده در وصف آرسن لوپن این طور ادامه میده :

در حق او نیز می توان گفت » دزدی که بدزدد ز شهان افسر شاهی و ز شب رنگ سیاهی و ز یک ذره دو قنطار و ز یک حبه دو دینار و ز عصفور پر مرغ».

در یک کلام اینکه آرسن لوپن همیشه مشغول بازی دادن و شیره مالیدن بر سر رئیس پلیس مخفی کهنه کار شهر پاریس موسوم به گانیمار بود .

گانیمار هم در تلاش برای اینکه گافی از آرسن بگیره و دستگیری رند ترین دزد این شهر رو به عنوان افتخاری قبل از بازنشستگی برای خودش ثبت کنه.

یادم باشه از این به بعد ازش درست استفاده کنم !

Read Full Post »