Posted in سرگرمی, شخصی, tagged مرگ, استخر on آگوست ّ10, 2009|
1 Comment »
– به به، سلام، خیلی خوش اومدین آقای صاحب وبلاگ! قدم رنجه کردین. از این ورا؟
– سلام از ما ، ای آقا این حرفا چیه؟ ما که همیشه هستیم
– چرا اذیت میکنی؟ اصلا یادته آخرین باری که اومدی اینجا کی بود؟
– بذار نگاه کنم… راست میگیا چهار ماه و پنج روز میشه. چه زود گذشتا 🙂
– خب پس بهتره بپرسم چی شد که اومدی تا اینکه بپرسم چی شده بود که نمیومدی؟
– هیچی آقا ، ما هر وقت دلمون یه طوری میشه یاد شما میفتیم دیگه . این بارم آره …
– ئه؟ چیزی شده ؟ خبریه ؟ 😉
– نه بابا :)) بحث اینا نیست
– /:)
– هیچی امروز نزدیک بود بمیرم 🙂
– بمیری؟ 😮
– آره . رفته بودیم استخر. نمیدونم چی شد وسط مسطا کم آوردم . رفتم پایین 😦 خیلی سخته وقتی دیگه نفس نداری خودتو خونسرد کنی و تمرکزتو بدست بیاری ، شروع کنی دست و پا زدن اما تکون نخوری بعد دیگه بفهمی واقعا نفس نداری . زیر آب قرمز بشی بعد پاتو بزنی کف استخر که بیای بالا اما فقط دستات بیاد بالا و دهنت باز شه و آب بره تو ششهات . بعد دوباره بری پایین و هی دست و پا بزنی. بدیش اینجاست که زیر آبی و حتی نمیتونی داد بزنی و هر چی بیشتر تقلا کنی آب بیشتری میخوری . هی جای هوا آب بیاد تو سینت. بعد شانس آورده باشی و استخر خلوت بوده باشه و همین که چشات دارن از حدقه در میان نجات غریق خودشو رسونده باشه و حتی بیرون آب هم نفس نتونی بکشی از بس که آب رفته داخل.
– خب؟ الان چطوری؟ خیلی اذیت شدی؟
– نه، زیاد هم سخت نبود . ده ثانیه ماکزیمم. به همین سادگی . الانم خوبم اصلا انگار یه خواب بود. یه کابوس. مثل همون خواب سه شب پیش که نزدیک بود از روشاخه درخت بیفتم ته دره رو تخته سنگ که سریع یه شاخه دیگه رو گرفتم. نمیدونم چرا؟
– چرا چی؟
– هیچی ، بیخیال.
– الان خوبی دیگه؟
– میگم آره ، خوب خوب خوب . فرض کن فقط ترس دیدن یه کابوس همرامه . همین
Read Full Post »