فرزانه استاد!
با من بگو ، در عمق این جان های تاریک ،
کی می توان نوری بر افروخت؟!
یا روی این ویرانه ها ،
کی می توان صلحی برافراشت ؟!
ای جنگل آهن به تدبیر تو آباد!
کی می توان در باغ این چشمان گریان ،
روزی نهال خنده ای کاشت؟
جای به چنگ آوردن ماه ،
با پنجه افکندن به خورشید ،
کی میتوان ، کی میتوان ، کی میتوان ،
دلهای خونین را ز روی خاک برداشت ؟!
ئه من اصن در جریان این آزمایشه نیستم، چه بد.